Tuesday, July 8, 2014

My old me

In past few years
After that the people around me shaked and quecked my life -  my existance - , I lost my old me somewhere.

Today after feeling her scent I find out that I was missing her all this time.
I think she will back to me soon
I feel her.

My old me!
I miss you.


07.03.2013

Master of pretending!



I even can’t remember
when I started to pretend?
Just like an unstable wall on which you can’t relay;
Even can’t touch, knowing it may fall on you;
For long long time
just from the very beginning
I pretended
to have something for lean against;
Not having that truly

Am I master of pretending?
So painful, so bitter.
Have I had a family?
Was I beloved?

Now
Pretending is more painful than not
.
.
.
Now I know the answer.


22.04.2013


Long time ago


Long time ago
I asked myself: What would I say if I see you?

Long ago I asked: How I should be when I’m speaking with you?
What should I do? Smile? ... I may cry!
How should I be? Cute? Happy? Look wise?
Am I enough beautiful for you?
Will you see something in me?

Now

I even don’t care if washed-face or not;
Good-dressed or in easy wear;
Just after shower or a week after it;
I really don’t care will I look wise, beautiful or cute?

Now
I’m ready to see you every day, every minute

I just want to see you
I wish speaking with you;
With words or without them.



05.04.2013

Hide

Not accepted!
Not accepted element!
Not accepted character!
Not accepted face!
Not accepted kindness!
… being!
… person!

This is why I prefer to go out when it’s dark.



10.05.2013

Ran away

I ran away again
Came back after three days

Nothing changed
Nothing became easier
I just can say
Nothing special has become worse

I’m here again
Should face myself
and others

I myself
Again today
As lonely as I was.


10.05.2013

کوتاه - یک

اگه رویاهای من تبدیل به واقعیت نمی شن؛ شاید به خاطرِ اینه که خودم از تهِ دل، 

باورشون ندارم.
------------------------------------------------------------------------

انسان با این که فکر می کنه: کارش خیلی درسته!

اما هنوز، بیش ترِ وقت ها،

حیوانی بیش نیست!
------------------------------------------------------------------------

چشماش اشک آلود می شه؛ اما نمی چکه، لب هاش رنگ خنده می گیره؛ اما لبخندی 

نیست.
------------------------------------------------------------------------

گربه های خیابونی گاهی نگاهی دارن، که هرچی بگردی تو چشم های گربه های

پرورشیِ با نژاد پیدا نمی کنی.
------------------------------------------------------------------------

بعضی آدم ها با غم پیوند خورده اند؛ بینِ مردمِ خوش بختِ جهان هم، اون صدایی رو 

پیدا کرده ام که غمگینه.
------------------------------------------------------------------------

فلسفه های زندگی، حقیقت ها، چندان رنگارنگ نیستند؛ اون چیزی که سخنی رو

خواستنی تر می کنه، روشِ گفتنه.
------------------------------------------------------------------------

اگه لازم شد

خودتو گول بزن؛

امّا،

باور نکن!                                               



2013

یه چیزی هست

یه چیزی هست
جالب
عجیب
شاید اندوهناک
خیلی وقت ها- بیشترِ وقت ها- اگه بخوای کسی رو دوست داشته باشی، اول باید بپذیری که ازش متنفری. 
تو خانواده ای که جا کمه، همه جایِ هم دیگه رو تنگ می کنن. تو جامعه ای که کار کمه، همه جایِ هم دیگه رو تنگ می کنن. با هم می جنگند نه همکاری.
بدونِ این که خودشون بدونند. تو ظاهر برای هم متأسف اند؛ اما تو دلشون از زمین خوردنِ هم شاد می شن. تو فضایی که جنسیت تعیین کننده ی خیلی چیزهاست، رخت خواب، جایِ جنگِ خاموشه

واسه همین اگه اینجا بخوای تو راهِ دوست داشتن قدم بذاری، باید بپذیری که 
متنفری.



اوایل 2013

ما


اشتباه های ما نه فقط خودمون رو، بلکه بسیاری دیگه رو به تباهی می کشونه. همون طور که پیروزیِ ما، سرافرازیِ بسیاری دیگه است. جامعه خانواده است؛ اما بزرگ تر.

ما همه به موقع اشتباه کردیم، می کنیم و خواهیم کرد؛ اگه از اشتباه های نسل های گذشته اونی رو که باید یاد نگیریم.
ما که همه کارو خودمون باید تجربه کنیم. و همه تو 20 سالگی شبیهِ 20 سالگیِ ننه بابامون فکر می کنیم، چرا از هم توقعِ بیش تر فهمیدن داریم؟
ما تو این فضا، اگه عین هم نباشیم – که هستیم – 5 سال دیگه، عین هم خواهیم شد؛ چرا به هم می گیم "الاغ"؟ وقتی تو موقعیتش، همه مثل هم رفتار می کنیم؛ امروز او 
چهارپاست، فردا من.

ما همه، همه و همه، تو زندگی شانس هایی داشتیم که از دست دادیم. اگه من داشته ام، شما هم داشته اید. حالا چرا باید از اونایی که ازش استفاده کرده اند، متنفر باشیم؟



اوایل 2013

سوال

یه سوال هایی دارم:
چرا به خاطرِ کارهای خودت از من متنفری؟
اگه شوهرِ تو بده، من که شوهر نکردم چه کاره ام این وسط؟
اگه زندگیِ متاهلی دلِ تو رو زده، چرا به مجرد بودنِ من طعنه می زنی؟
اگه تو نتونستی جلویِ دیگرانی که مجبورت کردند، مثلِ من با پررویی واستی؛ من که واستادم و تاوانش رو هم دادم، چه کاره ام؟



اوایل 2013

جوکی که دوست دارم


سال ها گذشت و گذشت؛ و ساندیس ها، همچنان تولید شدند و
تولید کنندگان نوشتند: از «این جا» باز کنید! و مردم، همچنان از «آن جا» باز
کردند!


راستی!... یکی گفت: خُب آخه سخته!
آره یه کم سخته، آخه ساندیس سازها هم از خومونن.
اما خیلی ها حتی امتحان هم نکرده اند!
خیلی ها اصلا عادت ندارن رویِ چیزی رو بخونن یا به پیشنهادی عمل کنند!
چون خودشون مرکزِ جهان هستی اند و خورشید و ماه، دورشون در گردش!

آخر 2012